نظر و رای حاصل شدن، ملاقات دست دادن، مشاهده شدن: اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است وی را و داند باز گوید. (تاریخ بیهقی ص 398)
نظر و رای حاصل شدن، ملاقات دست دادن، مشاهده شدن: اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و آنچه دیدار افتاده است وی را و داند باز گوید. (تاریخ بیهقی ص 398)
با کسی معامله کردن. معامله افتادن. (آنندراج). کار ببودن، سر و کار پیداکردن: با روی تو گر چشم مرا کار افتاد آری همه کارها به مردم افتد. کمال الدین اسماعیل. ، حادثه. واقعۀ سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن: حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. (ترجمه طبری بلعمی). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. (جهانگشای جوینی). کار با عمامه و قطر شکم افتاده است خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند. صائب. گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست. خواجه آصفی (از آنندراج). ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است. میرزارضی دانش (از آنندراج)
با کسی معامله کردن. معامله افتادن. (آنندراج). کار ببودن، سر و کار پیداکردن: با روی تو گر چشم مرا کار افتاد آری همه کارها به مردم افتد. کمال الدین اسماعیل. ، حادثه. واقعۀ سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن: حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. (ترجمه طبری بلعمی). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. (جهانگشای جوینی). کار با عمامه و قطر شکم افتاده است خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند. صائب. گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست. خواجه آصفی (از آنندراج). ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است. میرزارضی دانش (از آنندراج)